گاهی وقتا، لای این همه شلوغی و حواشی زندگی، یه سری حرفها و مطالب عمیق هست که اگه خوب بفهمیمشون، کلاً نگاهمون به دنیا عوض میشه. یکی از این موضوعات مهم، “مواسات”هست؛ یه کلمه که انگار از خودِ دل برمیاد و میگه چجوری میشه آدم از خودش بگذره و کارای بزرگی بکنه که البته یکمی انجامش تو دنیای امروزی سخته. تو دنیایی که همه هر لحظه به فکر “من” خودشونن، مواسات یه صداست که میگه بیایید از خودمون بگذریم و یه کاری کنیم که “ما” معنی واقعی پیدا کنه.
اولش بیایید بریم سراغ یه چیزی که همه میشناسن: “عدالت”. عدالت یعنی نظمی که باید تو جامعه باشه؛ یعنی هر کی حق خودش رو بگیره و کسی به کسی ظلم نکنه. اگه پول داری، این پول باید با زحمت خودت به دست اومده باشه، نه اینکه حق کسی رو خورده باشی. این یه چیز خیلی خوب و لازمه برای اینکه جامعه سر پا بمونه. ولی مواسات یه قدم جلوتره؛ یه کاریه از عمق سر گذشت و همدلی که دیگه فقط دنبال صرفا “حق” شخص نیست، بلکه به “نیاز” اونیکی نگاه میکنه.
عدالت یه چیزه، مواسات یه چیز دیگه: مواسات یعنی من و دوستم یکی بودن!
مواسات فقط این نیست که حق کسی رو ضایع نکنی. مواسات یعنی تو دلت، اگه میبینی یکی داره کم میاره و تو خودت حسابی راحتی، این فرق اذیتت کنه. یعنی نتونی راحت از یه چیز باکلاس و گرونقیمت لذت ببری، وقتی میدونی یکی دیگه تو تأمین ابتداییترین چیزا هم مونده. آیا درسته که تو یه گوشی گرون قیمتتو دستت باشه که برق بزنه، ولی دوستت حتی یه گوشی معمولی هم نداشته باشه؟ مواسات میگه: نه. این فرق باید دلت رو به درد بیاره و وادارت کنه یه کاری بکنی. نه فقط نباید داشتههات رو پُز بدی، بلکه تو مواسات واقعی، یه قسمتی از اونا رو هم بدی تا زندگیت با اونیکی یه جورایی برابر بشه.
فکر کن شام تو یه غذای شاهانه است، ولی میدونی همسایهات یه شام ساده داره. مواسات میگه: تو اون لحظه، اون غذای شاهانه بهت نمیچسبه. غذای تو باید با اون یکی جور دربیاد. یعنی اگه تو میتونی چلوکباب بخوری و اون نون و پنیر، چلوکباب تو تبدیل بشه به عدسپلو برای خودت و یه عدسپلو دیگه برای دوستت تا سفرهی جفتتون یکی بشه. این اوج همدردی و همراهیه؛ نه از روی اجبار، بلکه از تهِ دل و فهمِ درست.
اگه دنبال معنی واقعی مواسات بگردیم، میرسیم به یه داستان همیشگی و بزرگِ عاشورا و بازهم درس زندگی رو از حضرت عباس (علیه السلام) یاد میگیریم. تو اون روزای سخت، وقتی حضرت عباس (علیه السلام) رسید به نهر، خیلی تشنه بود و آب پیدا کردن تو اون شرایط، مثل گنج بود. ایشون میتونست آب بخوره؛ حتی میتونست برای کارش یه دلیل بیاره و بگه: “آب میخورم تا جون بگیرم و دشمن رو نابود کنم و آب به خیمهها برسونم.” ولی دلش فقط یه اسم رو صدا زد: “حسین”. یه صدا از عمق وجودش گفت: “من آب بخورم و آقای من تشنه بمونه؟! هرگز! این فقط از خود گذشتگی نبود، اوج مواسات بود؛ یعنی حتی وقتی خودت خیلی به یه چیزی نیاز داری، نیاز اونیکی روهم مثل خودت ببینی.
همین حرف تو زیارتنامهی ایشون هم خیلی قالب و زیبا اومده: “گواه میدم که تو برای برادرت مواسات کردی…”. این یعنی نه تنها فقط حقش رو ندادی، بلکه هر لحظه از خودت گذشتی تا با حسین و بقیه یکی باشی. مواسات یعنی نخوای بیشتر از اطافیانت داشته باشی؛ به عبارت دیگه، ته دلت دوست داری تو نیازها با بقیه یه جور باشی و اگرهم دارایی داری دوستانت رو با این دارایی شریک کنی تا تفاوتها از بینتون برداشته بشه..
تو این دورهی پر فراز و نشیب که زندگی میکنیم، ظاهراً یه امتحان بزرگ داریم؛ امتحان مواسات. آیا حاضریم از چیزایی که داریم، حتی کم، بگذریم تا زندگی بقیه هم بهتر بشه؟
آیا نگاهمون به بقیه، فقط نگاه به حقوقشونه، یا به عمق نیازهاشون هم فکر میکنیم؟
ظهور و اتفاق بزرگ و خوب، اون موقع میفته که این بذر مواسات، تو دل همهمون سبز بشه و ریشههاش همه جای زندگیمون رو بگیره. اون روز، دنیا یه رنگ دیگه میگیره؛ رنگی از جنس ظهور، همدلی و از خودگذشتگی بیحد و مرز در کنار اماممون.
برای آخرین لحظات از این آلبوم صوتی تو قسمت بعد یعنی پادکست “آخرین” پیشمون باش…